آقا پارسیا..آقا پارسیا..، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

پارسیا پادشاه پاییز

5ماهگی...(120روزگی)

سلام پسرم..پارسیا مامانی..5ماهگی مبارک عزیزه دلم...       امروز29/بهمن/ماه 4ماهگی تموم شد یعنی 120روزه شدی و وارد 5ماهگی... صبح رفتیم مرکز بهداشت برای واکسن 4ماهگی و قطره فلج اطفال... وقتی واکسن زدی گریه کردی ..جیغ زدی..قربون اشکای خوشکلت برم... چند ساعت گذشت و تب کردی..منم هر 4ساعت قطره میدم تا تب قطع بشه عزیزکم وزن:7/600.....قد:66...دور سر:42.... فدای قد و بالای بلندت بشم پسرم...ماشالا..ماشالا... پسرم بدنت داغ داغ چه کار کنم نگرانم حوله خیس میکنم با آب سرد میزنم روی صورتت و دست و پاهات ولی از اونجایکه از آب سرد بدت میاد جیغ میزنی . تکون میخوری و غر غر میکنی.. ...
17 تير 1392

118 روزگی و غلت خوردن کامل

الهی مامانی فدات بشه پسره گلم ...امشب در حالیکه من و بابابیی داشتیم به شیرین کاری های تو می خندیدیم و شاد بودیم...ی دفعه از روی کمر همونجوری که دراز کشیده بودی افتادی رو شکم...حال دیگه میتونی ی دور کامل بزنی.. وای نمیدونی که چه ذوقی کردم از صدای جیغ من ترسیدی و گریه کردی..خیلی با حال بود این لحظه عزیزکم.. خیلی خوب  که بابایی خونه بود و این صحنه رو دید همیشه من براش از کارا و توانایی های گل پسری تعریف میکنم ..کلی ذوق میکنه و دوست داره اون لحظات کنارمون باشه ....دوست داریم یه عالمه عزیزم.... خدایا برای همه مهربونی هات سپاس گذارم...همراه همسرم و فرزندم باش       &nb...
17 تير 1392

روزای آخرسال91...

پارسیا:پسرم:گلم:همه کسم:الهی من فدات بشم:: هرروز که میگذره بزرگ و بزرگتر میشی...بامزهتر ..شادکننده تر از روز قبل...وهرروز ی چیز تازه یاد میگیری.... من به فدای توانایی های پسرم...عزیز دله مامانی امسال اولین عید نوروز و تجربه میکنی و در کنار مایی در حالیکه 6ماه هستی و من به همین مناسبت ی تقویم قشنگ که با عکس خوشکل تو طراحی شده رو چاپ کردم که سال 92 با یاد و نام تو آغاز بشه..باشد که سالی پراز سلامتی و تندرستی باشه...   پسرم دیگه خیلی راحت غلت میزنی ولی راحت نمیتونی برگردی و زود خسته میشی و غرغر میکنی...وای از غرغر کردن های تو گل پسر... تا این لحظه بابایی هنوز آبادان..سر کار و مشغول... ...
17 تير 1392

سینه خیز رفتن و روروئک سواری پسرم...

١٢/اسفند /91....پسر گلم..پارسیا جان.... یاد گرفتی سینه خیز بری..رو سینه میخوابی و میری جلو عزیزم... خدا رو شکر...خیلی قشنگ میری جلو.... دوست داری این کار و انجام بدی...میخوابونمت رو کمر ولی دوباره تلاش میکنی که بیای رو شکم و سینه خیز بری جلو فدات بشم...   گل پسری بابا حاجی و مامانا برات روروئک خریدن...وای عزیزم خیلی خوشکل..مبارکت باشه..دایی امیر میگه اه اه..پارسیا دوباره ماشین خریده....هوراااااااا... باید از الان سوار بشی تا زودتر بتونی راه بیفتی...بوسسسس     برای اولین بار سوار روروئک شدی و گریه کردی...کلیدهای جلوی روروئک صدا داراند و با زدن روی دکمه ها گ...
17 تير 1392

روز عشق

    امروز روزه عشق..عشق مامانی پسر گلم..روزت مبارک... من و گل پسرم برا بابا پویا کادو خریدیم تا تقدیم عشقمون کنیم... شب بابایی من و پارسیا رو برای اولین بار برد رستوران ..فدات بشم که اینقدر آقایی... آروم و خوشکل نشتی و باهم غذا خوردیم.. خیلی قشنگ همه جا رو با تعجب و متفکرانه نگاه میکردی... قربون کنجکاوی هات..این هفته کنجکاو شدی و یه جوره خاص نگاه میکنی...   ...
16 تير 1392

غلت زدن..گل پسری

پسرکم..امروز 19 /بهمن..برای اولین بار تونستی غلت بزنی تو 110 روزگی گلم و از روی شکم بیا رو کمرت..خیلی قشنگ و خواستنی ....کلی ذوق کردم..خیلی لذت بخشه که هروز بزرگ شدن کسی رو ببینی که فرزند تو و تیکه از وجودت.. حسی وصف نشدی که امیدوارم خدا نصیب همه کنه... من به فدای توانایی های خوشکلت عزیزکم...خیلی قشنگ سرت و میاری بالا و گردن میگیری...عاشقتم...دوست دارم..110ساله بشی با سلامتی و تندرستی..     ...
16 تير 1392

6/دی/91

قربونت برم با اون صدای قشنگت که آواز میخونی و جیغ میزنی... از امروز شروع کردی به صدا زدن و دادزدن و درخواست بغل کردن... فدای توانایی هات بشم عزیزم..... دستای قشنگت و بلند میکنی و با چشمای قشنگت نگاه میکنی و میخوای حرف بزنی....   10/دی... عزیزکم..دست میخوری و میخوای لثه سفت کنی برای دندون درآوردن... با دستای ناز و کوچولوت سرت و میخوارونی و حرکت میدی... مامانی فدات بشه که داری حرکت دست و یاد میگیری.... پوسته های سرت خیلی اذیتت میکنن..بابایی با روغن زیتون سرت و ماساژ داد..بهتر شدی ولی نگرانم..شب و خوب نمیخوابی..بیدارم و نمیزارم سرت و بخارونی..دکترا میگن چیزی نیست..خدا کنه عزیزم... &...
16 تير 1392