آقا پارسیا..آقا پارسیا..، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

پارسیا پادشاه پاییز

بدون عنوان

هفته 34 ام.... Today is saturday september 8th 2012 my conceived on thursday  January 26th 2012 and my due date is Thursday october 18th 2012 days(226) have passed since the conception and 40 days befor my due date. I am 34 weeks into my pregnancy and i have 6 weeks to go. Iam in the 3rd trimester. 85%of my pregnancy has passed..there is 15% left to go.... پسر عزیزم: الان 34 هفته 2 روزه شدی عزیزه دله مامانی..... خیلی دوست دارم هرچه زودتر این روزا بگذره و بغلت کنم....سرم...شما توی جایگاه خودت خیلی برامون مهم و دوست داشتنی هستی و اصلا دوست ندارم با این موضوع که بابایی تک پسر بوده و ن...
23 ارديبهشت 1392

33 هفتگی

٣٣ هفتگی و چکاب ماهیانه..... ١٤/٦/٩١ پسرم امروز عصر با بابا رفتیم مطب دکتر برای چکاب ماهیانه  خانم دکتر گفت:33 هفته و 5 روزه هستی گلکم...نگران شدم چون همش فکر میکردم 34 هفته باشیم..ههههه..اشتباه حساب کردم ..هول کردم تا تو زودتر بیای عزیزم... تازه 1.5 کیلو بیشتر اضافه نکردیم....خیلی تو فکره اومدنه توام... هم خوشحالم هم نگران...دلم میخواد برم اصفهان خسته شدم حوصله ام سر میره...همه ی روز و تنهام..ولی دکتر اجازه سفر نمیده میگه تو هفته های خطرناک ایم...     همه چی یه روزی تموم میشه.....پس خدایا کمک کن تا به خوبی تموم بشه.......   من و پسرم تنهای تنها ساعت 12.30 شب ...
23 ارديبهشت 1392

ماه هشتم

شهریور ماه....   پسرم عزیزه دله مامانی وارده ماه هشتم شدیم..باور نمیشه..داریم به ماه آخر نزدیک میشیم...وای خدای من نی نی  هنوز یه اسم خوب به دلم ننشسته عزیزم...... از اول این ماه بابا چویا میره سره یه کاره جدید و خوب (آبادان)...قربونت برم که برامون خوش قدمی...امیدوارم برا آیندمون و امتحان ایلتس که پیشه رو داریم خوب باشی و موفق بشیم....از خدا بخواه همراهمون باشه و کمکمون کنه عزیزم...   فردا خاله ندا از پیشمون میره و من دوباره دلم میگیره از تنهایی و نبودنش...دیگه نمیاد تا موقعه به دنیا اومدنه تو عزیزم (خاله ندا شکم من و بغل کرد و با تو حرف زد و کلی گریه کرد....من چیزی نگفتم تا بیشتر نگران نشه......
23 ارديبهشت 1392

من و پسرم....

91/5/29دل نگرانی من... پسرم از دیشب تا حالا تو دلم تکون نخوردی و من نگرانم که کجایی و چی شده..هرچی شیرینی و شربت و نوشابه خوردم فایده نداشته...بابا پویا میگه استراحت کنم ولی بازم فرقی نکرد..خیلی دلواپسم...   به خاطره دیروزه که رفتیم آبادان فکر کنم از تکون های ماشین خسته شدی و خوابی هنوز..نمیدونم....میترسم ...آخه سابقه نداشته...   بابا پویا ..خاله ندا و نازی خانم آماده میشیم که بریم درمانگاه تا خیالم راحت بشه... دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم تا صدای قلب کوچیکت و بشنوم و آروم بشم عزیزم... وقتی صدای قلبت و شنیدیم نازی بلند داد زد نی نی زنده است زنده است.... دکتر گفت از خستگی اینجوری شده باید...
23 ارديبهشت 1392

انتخاب اسم برای پسرم

تو فکره یه اسمم که تک باشه عزیزم.... 20 مرداد 91..... عزیزه دله مامانی...پسرم...هنوز نمیدونم چه اسمی برات انتخاب کنم که با اون صدات بزنم و باهات حرف بزنم...همیشه حساسیت خاصی نسبت به این موقعیت  داشتم.....من دوست دارم به اسم بابا پویا بیاد یعنی هم آهنگش باشه یا اینکه اولش با حرف پ شروع بشه.....چون بابا پویا دوست داشت اسم برادرش( عموی تو عزیزم....پیام )و برا پسرش انتخاب کنه زیاد به اسم پسر فکر نکرده بودم ......اما عمه پریسا با من و بابا صحبت کرد و ازما خواست که یه اسم دیگه برات انتخاب کنیم..خالا به دلایلی که بعدا خودم برات توضیح میدم...(شاید تکرار اسم تو براشون سخت میشد)...حالا این روزا خیلی تو فکره یه اسمم که اولا ری...
17 ارديبهشت 1392

قربونه صدای قلب کوچیکت...

٢٨هفتگی......پسره گلم... امروز ٩١/٥/١١پسرم من و بابایی با خاله ندا ..شادی و نازی میخوایم بریم سونوگرافی دکتر افشین رضازاده برا ی دیدن روی ماهه تو گلم......   نوبت من شد بعد از کلی انتظار کشیدن....همه دوست دارن بیان داخل و تو رو توی مونیتور دکتر ببینن عزیزم......آقای دکتر هم اجازه داد و همه خیلی خوشحال شدن..بابا پویا هم خوشحاله.... خیلی کوچولو و نازی عزیزه مامانی...جنسیت و میگه male....تاربخ زایمان 91/8/1... وزن تقریبی1260....مایع آمنیوتیک normal...وضعیت قرارگیری پسرم....قربونت برم سر رو به پایین....عزیزم از امروز دنیا رو داری وارونه میبینی...حواست باشه نیفتی... خدا رو شکر که سالم و تندرستی پسرکم....
17 ارديبهشت 1392

من و پسرم....

تقدیم به نی نی خودم....که آقا پسره.. پسرکم:::::عشقم را نه از روی جملات ام بلکه از چشمانم بخوان......کلمات عشق  با شکوه مرا کوچک و حقیر می کنند...برای فهمیدن معنی نگاهم دنبال کتاب ها نرو جوابش را در قلبم خواهی یافت..... امروز 26/4/91...خاله لاله و دخترای گلش ار آمریکا میان...خاله ندا هم 3روزه دیگه میاد پیشمون..... سر گیجه های بدی دارم...طوری که بعضی وقتا دستامو میگرم به دیوار راه میرم..غذا خوردنم خیای خوبه...ماشالا پسرم خوب غذا میخوره...عزیزکم...   31/4/91/..... 27 هفته شدی عزیزم..پسره گلم...فدات بشم ..خیلی قشنگ تو شکم مامانی که بزرگ شده و مثل بادکنک باد کرده تکون میخوری..مثه نبض میزنی و رد میشی..اخی...
12 ارديبهشت 1392

مادرانه ی من..

تجربه اولین ساله مادر شدن من.......       وقتی مادر میشی... وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...     اینقدر کوچیک که هیچ کس     غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .     دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی...     دنیات میشه رنگها ...     دنیات میشه عروسک....      با کودک شیر میخوری ...     با کودکت چهار دست وپا میری ..     با کودکت رشد میکنی ..     بزرگ میشی ..     اینقد بزرگ که همه میفهن مادری ... ...
11 ارديبهشت 1392

مطب خانم دکتر داودآبادی و سونویNT...

امروز(٢٦/١/٩١)من و تو و بابا پویا....... سه تایی باهم داریم میریم مطب دکتر جدید(داودآبادی)..............عزیزم..الان١٢ هفته ایم دکتر ورن و فشار من و گرفت و آزمایش جنتیک نوشت به همراه ی سونوی NT که همین الان باید انجام بدیم..با این سونو میخواد ببینه نی نی خوشکل من از نظره کروموزومی مشکله خاصی نداشته باشه.....وای عزیزه مامانی قربونه صدای قلبت بشم من که 167/MIN...دکتر میگه هم اندازه دماغت خوبه هم فاصله گردن تا سر...خدا روشکر همه چیز عالیه....برای جنسیت باید 4هفته دیگه صبر کنم میگه از هفته 16 ام به بعد مشخص میشه.... ...
9 ارديبهشت 1392